شب ضربت ابوتراب

12 – شهید تنها

امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند: روزی با پیامبر خدا صلی الله علیه وآله در یکی از کوچه‏ های مدینه قدم می‏زدیم. در طول مسیر به بستان سرسبزی برخوردیم، به آن حضرت عرض کردم: عجب باغ زیبایی است؟! فرمود: آری، زیباست، ولی باغ تو در بهشت، زیباتر خواهد بود. به همین ترتیب با هفت باغ مواجه شدیم و هر بار گفتگوی بالا بین من و رسول خدا صلی الله علیه وآله تکرار می‏شد، در پایان راه ناگهان رسول خدا صلی الله علیه وآله دست در گردنم انداخت و در حالی که مرا به سینه خود می‏ فشرد به گریه افتاد و فرمود: «پدرم فدای تنهای شهید» پرسیدم: ای فرستاده خدا! گریه برای چیست؟ فرمود: از حقد و کینه ‏های این مردم، که در سینه‏ ها نهان شده و پس از من آشکار می سازند؛ کینه‏ هایی که ریشه در بدر و احد دارد؛ پرسیدم: آیا در آن روز دینم سلامت خواهد بود؟ فرمود: آری. سپس فرمود: مژده باد بر تو، مرگ و حیات تو با من است (یعنی در دنیا آخرت با من خواهی بود).
دکمه بازگشت به بالا