0 1 خواندن این مطلب 1 دقیقه زمان میبرد
امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند: روزی با پیامبر خدا صلی الله علیه وآله در یکی از کوچه های مدینه قدم میزدیم. در طول مسیر به بستان سرسبزی برخوردیم، به آن حضرت عرض کردم: عجب باغ زیبایی است؟! فرمود: آری، زیباست، ولی باغ تو در بهشت، زیباتر خواهد بود. به همین ترتیب با هفت باغ مواجه شدیم و هر بار گفتگوی بالا بین من و رسول خدا صلی الله علیه وآله تکرار میشد، در پایان راه ناگهان رسول خدا صلی الله علیه وآله دست در گردنم انداخت و در حالی که مرا به سینه خود می فشرد به گریه افتاد و فرمود: «پدرم فدای تنهای شهید» پرسیدم: ای فرستاده خدا! گریه برای چیست؟
فرمود: از حقد و کینه های این مردم، که در سینه ها نهان شده و پس از من آشکار می سازند؛ کینه هایی که ریشه در بدر و احد دارد؛ پرسیدم: آیا در آن روز دینم سلامت خواهد بود؟ فرمود: آری. سپس فرمود: مژده باد بر تو، مرگ و حیات تو با من است (یعنی در دنیا آخرت با من خواهی بود).