از محمّد بن حنفیه روایت شده که چون شب بیستم ماه مبارک رمضان شد اثر زهر به قدمهای مبارک پدرم رسید و در آن شب نشسته نماز میکرد و به ما وصیّت ها میکرد و تسلّی میداد تا آنکه صبح طالع شد، پس مردم را رخصت داد که به خدمتش برسند، مردمان میآمدند و سلام میکردند و جواب میفرمود و میفرمود:
ایُّها النّاسُ سلُونی قبْل انْ تفْقِدُونی ؛ سؤال کنید و بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید، و سؤالهای خود را سبک کنید برای مصیبت امام خود. مردم خروش برآوردند و سخت بنالیدند. حُجْر بن عدی برخاست و شعری چند
در مصیبت امیرالمؤمنین علیه السّلام انشاد کرد؛ چون ساکت شد آن حضرت فرمود: ای حُجْر! چون باشد حال تو گاهی که ترا بطلبند و تکلیف نمایند که از من برائت و بیزاری جوئی؟ عرض کرد: به خدا قسم! اگر مرا با شمشیر پاره پاره کنند و به آتش عذاب نمایند از تو بیزاری نجویم. فرمود: تو به هر خیر موفق باشی، خداوندت از آل پیغمبر جزای خیر دهد. آنگاه شربتی از شیر طلبید و اندکی بیاشامید و فرمود که این آخر روزی من است از دنیا، اهل بیت بههای های بگریستند.(وصیّت امیرالمومنین علیه السلام)
منتهی الامال ج ۱ ص ۴۲۳
0 1 خواندن این مطلب 1 دقیقه زمان میبرد