0 10 خواندن این مطلب 2 دقیقه زمان میبرد
شهادت حضرت مسلم بن عقیل
او نوه ی یار روزهای سخت پیامبر، جناب ابوطالب و برادرزاده و داماد امیرالمؤمنین و پسرعمّ حسنین علیهم السلام بود.
در جنگ صفین، دوشادوش امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)، در سمت راست لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام جنگید. مناقب آل ابیطالب، ج۲، ص۳۵۲
در زمان امامت امام حسن مجتبی (علیهالسلام) از یاران با وفای ایشان بود. رجال طوسی، ج۱، ص۹۶
و پس از شهادت ایشان، همراه امام حسین (علیهالسلام) رهسپار مکه گشت. الامامة و السیاسه، ج۲، ص۵
سپس به دستور حضرت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) وارد کوفه شد تا اوضاع شهر را مورد بررسی قرار داده و از کسانی که مشتاقانه هجده هزار نامه برای دعوت ایشان داده بودند، بیعت بگیرد.
کمکم با انتشار خبر ورود حضرت مسلم به کوفه، مردم، فوج فوج و با اشتیاق، به دیدار سفیر امامشان شتافتند و با او بیعت نموده و استقبال گرمی کردند.
حضرت مسلم (علیه السلام) با دیدن این شرایط برای امام می نویسد: بسم الله الرحمن الرحیم، إنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ عجل القدوم
یعنی کسی که برای پیشقَراولی فرستادید، به شما دروغ نمیگوید و تا زمانی که این نامه را مینویسم، هجدههزار نفر با من بیعت کرده اند،براى آمدن شتاب كنيد.عبیدالله برای منصرف کردن مردم از حمایت امام حسین علیه السلام، شروع به تهدید کردن کرد.حضرت مسلم پس از تهدیدهای فراوان ابن زیاد، مجبور شد خود را در خانه هانی بن عروه که یکی از شیعیان خاص و از رؤسای قبایل کوفه بود، مخفی کند. ابن زیاد که به دنبال مسلم میگشت، با تعیین جاسوسی که ادعای دوستی با اهل بیت را میکرد، توانست مخفیگاه مسلم را بیابد. آنگاه ابن زیاد هانی را دستگیر کرد و از او خواست مسلم را تحویل دهد.حضرت مسلم، با همراهی چند هزار نفر برای نجات هانی، دارالعماره را محاصره نمود.عبیدالله بن زیاد چون یارای مقابله با آنان را نداشت، با تهدید خانوادهها و تطمیع عدهای، لشکر چند هزار نفری را به تدریج ، از دور مسلم پراکنده کرد. مسلم ناگزیر به خانهی پیرزنی پناهنده شد.
اما فرزند صاحب خانه که جوانی عیاش بود، به طمع چند سکه، مکان او را به دربار لو داد.صبحگاه، سربازانی برای دستگیری مسلم امدند؛پس از جنگ نمایانی که موجب خستگی و زخمی شدن شدید ایشان گشت و دیگر توانی برای جنگیدن نداشت، تسلیم شد و اماننامه را پذیرفت؛ به امید رساندن نامهای دوباره به امام زمانش، که ایشان را از نیرنگ کوفیان مطلع ساخته و مانع حرکت امام حسین (علیهالسلام) و اهل بیت ایشان، شود… و این امید بیشتر از جانش برای او ارزشمند بود! … اما پس از آشکار شدن کذب امان نامه، وقتی میخواستند سر از تن وی جدا نمایند، دیدند که اشک میریزد!
به او گفتند: تو مرد جنگ هستی و نباید از مرگ بهراسی؟
مسلم با قلبی غمگین، جملهای را پر از حسرت بیان کرد؛ و فرمود:گریهام برای خودم نیست!
اشکم برای کسی است که در بین همهی کوفیان، به من اعتماد داشت…
و به اعتبار حرف من، حتی طفل شیرخواره اش را نیز با خود همراه کرده…
سرانجام در روز نهم ذی حجه، بدن بدون سر حضرت مسلم علیه السلام را، از بالای دارالعماره، به بیرون قصر انداختند.